و امروز عشق را به کثافت کشاندند.
و امروز این تمدن نوپای قرن جدید و مردمان کبک مانندش سر به زیر خاک برده و عشق را با هیاهوی آزادیِ بی قید و شرط در اذهان تبلیغ می کنند. دیگر زمانه این شده که عشق را نمی توان به عندلیبان اشعار حافظ نسبت داد. امروز عشق افسانه ای بیش نیست، افسانه ای که لیلی و مجنون را نیز گناهکار می شمرد. امروز دیگر رنج پدران و بی تابی مادران عشق تلقی نمی شود و آن را جز وظیفه چیز دیگری خطاب نمی کنند. امروز این مردمان تعبیر عشق را در نگاه هرزآلود به سینه ای بلورین و ساقی سفید و برق لبان تفسیر می کنند.
دختران تمدن امروز به نام عشق بکارت خود را به رؤیاهای نمادین و جلای افکار دروغ می فروشند و پسرانش عشق را با دیدگانی ظاهری در زیبایی صورت و اندامی موزون می طلبند و خانواده های روشنفکر و تحصیلکرده اش امروز پیوند ناگسستنیِ دو عاشق را مهریه ای به قیمت خون مردمان زمین گواه می گیرند. ولی انگار کورند که صفهای ممتد و طویل دادگستریها خط بطلان بر این گواه می کشد، و چه بدبختند آنان که تکرار می کنند.
امروز عشق بهانه ایست برای تمثیل دلالان نابکار هویت مردمان. که آنان با نام عشق خدا را از گردونه ی افکار پس می زنند و آری به آخرین نسل امروز بت پرستی را دیکته می کنند. و کار این دلالان این است که تو را با قحطیِ خود از خویشتن سوا می کنند. امروز دور عشق حصار کشیده اند و مردم و عالم را در کام حسادت و طمع ورزی خویش بلعیده اند.
عشق امروز جز واژه ای تکراری در شعرهای جوانان به سبب کم آوردن لغت جایگاه دیگری ندارد. عشق امروز ظرف شستن مادران و مسافرکشی پدران را دیگر در شأن خود نمی گنجاند. عشق امروز ساز استادان نی و تنبور را گزاف می داند و حسشان را به بهانه ی کهنگیِ گذشته ها تحقیر می کند و آرامش بخشیدنشان را حتی برای تمسخر با تریاک هم به قیاس نمی نشاند.
عشق امروز جمله ی دوستت دارم را چه ارزان به مزایده گذاشته. کلامی موضعی در دست هوسبازان و خودکامگان. عشق امروز دیگر خار مغیلان را به بهانه ی اضافه بودن به فنا سپرده. عشق امروز با درد بیگانه است. عشق امروز صفا و حال را می خواهد و بس.
معنی عشق امروز یعنی صداهای بعضا گوش خراش موسیقیهای اکسیژن دستگاههای صوتی پیشرفته. معنی عشق امروز یعنی شب زنده داریها و رقصهای دیوانه وار جوانی همراه با الکلهای اصل و لذت آمیزشهای بی سرانجام و لگام گسیخته.
عشق امروز فقط ابزاریست برای توجیه اعمال به اجرا در آمده از باورها، خواه درست خواه نادرست. عشق امروز یتیم نوازی را تعطیل می کند و ناز پرورده ها را به جلوس بر تاج محبت دعوت می کند. عشق امروز ما حتی طبیعت را نیز ماندگار کرده. ببین عشق به طمع ورزی چگونه درختان زنده و سبز و سر به فلک کشیده را نه بر حسب نیاز بلکه بر حسب زیادت طلبی به صورت تکه چوبهای مرده مهمان خانه ها و ویترینها کرده. عشق امروز نیاز به تصنعی ها را چه راحت برای انسانها به عادت تبدیل کرده. همانطور که عشق خدای را نمی شود در تعریف گنجاند زبان نیز در تعریف عشق مدرن امروز قاصر است. فقط می توان گفت که عشق را به کثافت کشاندند.
آهای مسافر تو چی؟ با این همه مزیت پوشالی عشقِ امروز باز هم می خواهی عاشق شوی؟
آری بگذار عاشق شوم.
بگذار حتی برای یک لحظه عاشق باشم تا شاید این برکتی بزرگ باشد که من دلالی دیگر نشوم. مگر نه اینکه من و اکثریتی از مردمان عشق را به کثافت کشاندیم، مگر نه اینکه دختران و پسران سیرت را کنار گذاشتند و صورت را پسندیدند، مگر نه اینکه ما ساز را برای دیوانگی می خواهیم نه مستی وجود، مگر نه اینکه طبیعت را به تاراج خود درآوردیم و نفس کشیدن را برای همه سخت کردیم، مگر نه اینکه شهوت را راحت و به اختصار عشق نامیدیم و مگر نه اینکه......................
باز با این حال و با همه ی این تفاسیر بگذار عاشق شوم. قداست و بخشندگیِ عشق آنقدر جای تعظیم همگان دارد که شاید با فلج شدن تعظیم کنندگان هم نتوان ذره ای از ستایش آن را به جای آورد. عشق آنقدر مروت و ظرفیت دارد که تمام عالم را برای فقط یک عاشق نیز پا بر جا نگه دارد و سوء تعبیرهای اکثریت را فروتنانه به احترام همان یک نفر ببخشاید. عشق آنقدر مهربان است که ساز نی و تنبور استادانِ ساز را با جان و دل می پذیرد و حافظشان است، اگر چه متمدنان امروز نپسندند. عشق آنقدر مقدس است که به تقدس خود فریب خوردگان ظاهر را که به خاطر شهوت خیال عاشقی در سر داشتند می پذیرد و عفوشان می کند چون خیال عشق نیز مقدس است. عشق می داند که جاوید است و جاری ساختنش بر زبان را باور عاشقی نمی داند. جای عشق بر زبان نیست در دل است. حضور عشق در قرنهای پس و پیش به گونه های متفاوت نیست، حضور عشق در کل کائنات و جهان هستی ریشه و جریان دارد.
با این همه واژه های تصنعی و قصه های ساختگی و با این همه اشتباهات بگذار من هم تک تک صدفهای دلم را بشکافم تا آن مروارید را بیابم و فقط برای یک لحظه لمس کردنش همه جان و دل و وجودم را فدا کنم. اگر خداوند صاحب عشق است بگذار فقط ذره ای ناچیز از آن را از او گدایی کنم.
پس بگذار عاشق شوم.
مسافر